ملکیان: اگر «دین شخصی» را به معنای صِرْفِ انتساب به یک دینِ خاصّ، که امری تاریخی، عارضی، و غیراختیاری و ناارادی است، نگیریم، بلکه به معنای التزام آگاهانه و خودخواسته به احکام و تعالیم یک دین خاصّ، در دو ساحتِ عمل و نظر، بگیریم، میتوانیمگفت، که تجربهیِ دینی نوعِ اوّل (از سه نوعی که در جواب سؤال اوّل گفتم.) میتواند مقصد دین شخصی باشد. توجّهداشتهباشید که گفتم: «میتواند»، نه «باید»؛ یعنی ضرورتی در کار نیست، بلکه صِرفاً امکان دارد، که تجربهی دینی مقصد دینِ شخصی باشد. «مقصد» را نیز به هردو معنای متصوّرش بهکارمیبرم، یعنی هم به معنای «هدف» و هم به معنای «نتیجه»؛ و پیداست که این دو با یکدیگر فرقدارند. هدف چیزی است که عامل، از انجام دادنِ عملِ خاصّ، وصول به آن چیز را میخواهد و طلبمیکند، یا امید و توقّعدارد، خواه در واقع هم به آن چیز برسد و خواه نرسد. نتیجه، چیزی است که عامل پس از انجام دادنِ عملِ خاصّ و بر اثر آن عمل به آن چیز میرسد، خواه آن را خواسته و طلبکردهباشد، یا امید و توقّع رسیدن به آن را داشتهباشد و خواه نه. به عبارت دیگر، هدف چیز مطلوبی است که پیش از دست یازیدن به عمل ارادهشدهاست، خواه پس از عمل حاصل آید و خواه نیاید؛ و نتیجه چیز حاصلی است که پس از انجام یافتن عمل عائدمیشود، خواه پیش از عمل ارادهشدهباشد و خواه نشدهباشد (و موفقیت در یک عمل چیزی نیست، جز انطباق هدف بر نتیجه). با این توضیحات، مقصودم روشنتر میشود: میخواستم بگویم که ممکن است هدف یک شخص، از التزام نظری و عملی به یک دین خاصّ، حصولِ تجربهی دینی (نوع اوّل) باشد و ممکن هم هست که نتیجهی التزام نظری و عملی به یک دین خاصّ، حصول تجربهی دینی (نوع اوّل) برای شخص باشد، و در هیچیک از دو حال ضرورتی در کار نیست. امکان اینکه تجربهی دینی نوع اوّل، مبدأ دین شخصی هم باشد، منتفی نیست؛ کمااینکه چه بسا بتوان لااقل در باب بعضی از بنیانگذاران ادیان و مذاهب چنین ادّعایی داشت.
تجارب دینی نوع دوم و سوم نیز میتوانند مبدأ دین شخصی باشند. و امّا دربارهی مقصد بودنشان، باید گفت: تجربهی دینی نوع دوم، میتواند نتیجهی دین شخصی باشد، امّا نمیتواند هدف آن باشد؛ و تجربهی دینی نوع سوم، میتواند هم نتیجهی دین شخصی باشد و هم هدف آن.
4)نقدونظر: ربط و نسبت تجربهی دینی را با ایمان چگونه تحلیل میکنید؟
ملکیان: جواب این سؤال بستگی تمام دارد، به اینکه از «ایمان» چه ارادهمیکنید. حقیقت این است که لفظ «ایمان» و مترادفهای گوناگون آن در زبانهای مختلف و نیز الفاظ قریبالمعنی با آن در سنّتهای دینی متفاوت، از جمله اسلام، مسیحیت، ادیان رومی، ادیان یونانی، آیین بودا، و آیین هندو، بر معانی و مفاهیم بسیار متفاوتی دلالت دارند، و حتّی در قلمرو یک سنّت دینی نیز تلقّیهای متفاوتی از پدیدهی ایمان وجوددارند و نیز، به همین سبب، در باب متعلَّقِ ایمان هم دیدگاههای مختلف اتّخاذشدهاند: بعضی متعلَّق ایمان را گزارهها و قضایا میدانند، بعضی انسانها، بعضی موجودات غیرانسانی، و بعضی آرمانها. پرسشی را که ناظر به این انبوههی معانی و مفاهیم و طرز تلقّیها میتواندبود چگونه میتوان به سرعت و سهولت پاسخگفت؟ با اینهمه، اشارهای بسیارکلّی و اجمالی به پارهای نکات بیمناسبت و نابهجا نخواهدبود.
میتوانیم اگر «ایمان» را به معنای تصدیق (قلبی) به بعضی از عقاید جزمی و/یا قبول این عقاید بگیریم (کمااینکه در الاهیات و کلام اسلامی دیدگاه رایجتر همین است) و کاری به این نداشتهباشیم که منشاء این تصدیق و/یا قبول چیست. دراینصورت، هم ایمان مبتنی بر تعبّد به یک شخص (مثلاً تعبّد به بنیانگذار دینومذهب) میتوانیم داشت (الإیمان فی التّقلید)، هم ایمان مبتنی بر علم، یعنی مبتنی بر باور صادقی که صدقش اثباتشدهاست، (الإیمان فی العلم) و هم ایمان مبتنی بر شهود و رؤیتِ باطنی یا کشفوشهودِ عرفانی (الإیمان فی العَیان). اگر «ایمان» را به این معنای وسیع و عامّ بگیریم، میتوانگفت که هرسه نوع تجربهی دینی میتوانند منشأ ایمان شوند؛ یعنی شخصی که صاحب هریک از سه نوع تجربهی دینی مذکور است ممکن است، با گذری که میتواند، به حسب مورد، گذری منطقی یا صِرفاً روانشناختی باشد، به تصدیق و/یا قبول بعضی از عقاید دینی برسد؛ و در این صورت، تجربهی دینی علّتِ تصدیق و/یا قبول پارهای از عقاید دینی شدهاست؛ هرچند، بههرحال، تجربهی دینی چیزی است، و ایمان چیزی دیگر.
امّا اگر «ایمان» را به معنای اعتقادی که فراتر از شواهد موجود است بگیریم، یعنی به معنای اعتقادی که، اعمّ از اینکه فی الواقع صادق باشد یا نباشد، دلیلی بر صدقش اقامه نشده است، در این صورت، میتوانگفت که لااقلّ تجربهی دینی نوع اوّل، برای خودِ شخصی که صاحب این تجربه است، ایمان را تبدیل به علم، یعنی باور صادق مستدلّ، میکند. به بیان سادهتر، اگر کسی که به خدا ایمان دارد صاحب تجربهی دینیای از نوع اوّل شود، در این صورت، ایماناش به خدا به علم به خدا تبدیلمیشود، یعنی از لحاظ معرفتشناختی به رتبهای بالاتر نائلمیآید؛ زیرا، از این پس، اعتقادش به وجود خدا اعتقادی فراتر از شواهد موجود نیست، بلکه اعتقادی درخورِ شواهد موجود است. (البتّه، در میان فیلسوفان دین، هستند کسانی که این مطلب را انکار دارند، چراکه حجّیت معرفتشناختی تجربهی خدا را منکرنـد یا حتّی، ماننـد مایلـز (T.R. Miles) در کتاب Religious Experience، اصلاً قبول ندارند که تعبیر «تجربهی خدا» معنای محصّلی داشتهباشد.) از این لحاظ، تجربهی دینی چیزی است غیر از ایمان که، اگر حاصلآید، ایمان را به علم، که شأن معرفتشناختی والاتری دارد، ارتقاءمیدهد.
و اگر ایمان را از سنخ اعتماد و توکّل تلقّیکنیم، یعنی آن را بیشتر امری ارادی بدانیم، تا امری معرفتی و، بهعبارتدیگر، آن را تصدیق یک حقیقت نینگاریم، بلکه تسلیم به یک حقیقتِ تصدیقشده، بپنداریم، دراینصورت، میتوانگفت که انواع تجاربِ دینی میتوانند علّتِ حصولِ ایمان باشند.