تجدد در کلیسا(قسمت دوم
? منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از فرهنگ تاریخ اندیشه ها، جلد دوم، چاپ اول 1385
? نویسنده: جان - رته
? مترجم: صالح - حسینی
3. فلسفه و اعتقاد
آثار موریس بلوندل، با اینکه هرگز تخطئه نمی شود، موضوع مناقشه می شود. رساله اش را ـ با عنوانL Action (1893) ـ ممتحان در دانشگاه سوربن، که از طرفداران علم گرایی رنان بوده اند، به سبب لون مذهبی آن مورد انتقاد قرار می دهند. تا مدت ها نیز متکلمان کاتولیک شیوه کار و طرز تلقی اش را به لحاظ مذهبی نابسنده می دانسته و مردود می شمرده اند: «شیوه حالیت [درون ـ بودی]» موردنظر وی را تمهیدی برای واردکردن عرفان و ایمان گرایی به عرصه آموزه کاتولیک تلقی می کرده اند. بلوندل از این سبب خشم هر دو اردو را برمی انگیخته که می خواسته است توجه فیلسوفان را از تفکر تجریدی به تعهد و عمل فردی بکشاند. وی چنین استدلال می کرده که نیاز آدمی به شناخت از پویایی اراده به وقت رویارویی با اوضاع و احوال زندگی سرچشمه می گیرد. همین که آدمی به لحاظ فکری بر دنیای پدیده ها غلبه کند، عمل تازه اراده ضرورت می یابد یا اینکه باید به واقعیت دور و برش اکتفا کند و یا موضعی اتخاد کند که به روی تجربه مذهبی باز می شود.
بلوندل استلزامات آن چیزی را که «شیوه حالیت» برای مذهب مسیح عنوان می کرده، در 1896 در «نامه درباره دفاعیات» بسط می دهد و چنین استدلال می کند که، در جایی که اثبات حقیقت مذهب یا برتری یک مذهب بر مذهب دیگر از فلسفه برنمی آید، بر مدافع (مسیحیت) مدرن فرض است به صاحبان ذهن مستقل کمک کند که حقیقت دین [عیسوی] را به پایمردی شیوه حالیت دریابند. بلوندل پای می فشرده است که دین عیسوی به جای اینکه فطری باشد، هدیه است؛ آنچه فطری [درون بود] است، استعداد ذهن برای فهم نیاز آن به بیرون بودی یا استعلاست، اشتیاق بلوندل برای حفظ استعلای مذهب مسیح ـ خاصه راز الوهیت مسیح در برابر تأکید منتقدان بر عیسان تاریخ ـ منجر به نامه نگاری های پیچیده ای بر مدار بررسی اثر انتقادی لویزل می شود.
بعضی از این نامه ها مبنای مقاله تاریخ و اصول (عقاید)(1905) می شود و در آن بلوندل علاوه بر انتقاد از تاریخ گران ـ یعنی لویزل، که استدلال می کرده است، در عرصه نقد معلوم شده که اگر قرار به ماندن مذهب در میان باشد لازم است جلوه تحول یابنده روح مرتبط با نیروی ناشناخته بیرون باشد ـ از متکلمان کاتولیک نیز انتقاد می کند که معتقد بوده اند مذهب مسیح یکسره فراتاریخی و من عندی است و پای بست تردیدناپذیر (و غیر قابل تبیین) دژ اصول هنجارین در همه دوران ها و همه جوامع. بلوندل نظر کسانی را که کتاب مقدس را لوح محفوظ می دانسته اند، رد می کرده است و تأکید بر کلیسا را در قالب سنت زنده پیشنهاد می کرده است. وی بر این بوده است که نظرش مبنی بر «مفهوم سنت مکتب از فلسفه عمل» به مسیحیتی می انجامد «ملموس تر و عامتر، الاهی تر و انسانی تر از آنچه به کلام آید».
نیاز به راهبرد فلسفی نو به مذهب مستقیماً با سؤال ادوارد لوروی ریاضیدان غیرروحانی، که در واقع به جای اینکه شاگرد بلوندل باشد شاگرد برکسون بوده، مرتبط می شود. سؤال وی: " Quest-ce qu un dogme? ـ «اصل عقیدتی چیست؟» ـ که به صورت مقاله ای در مجله مترقی کاتولیک ها (Annales de philospphie Chreienne) در 1905 چاپ می شود، موضوع مناقشه ای می شود پرجاروجنجال، تالی جنجالی که مقاله لویزان ـ «انجیل و کلیسا» ـ برانگیخته بوده است. لوروی چنین استدلال می کرده که اصل عقیدتی برای انسان مدرن «غیر قابل تصور» است «از این سبب که با فرمان ساده ای اعمال می شود و نیز از این سبب که نقش نظام های فرسوده در نظر می آید و مؤید آرای انسانوار انگارانه ای است که برای ذهن غیرقابل قبولش می کند». معنای اخلاقی اصل عقیدتی باید قبل از معنای نظری آن قرار داده شود: معنای نظری به طور سلبی عمل می کند و بس تا حداقل موازین اعتقاد را مستقر سازد. وی قضایای جزمی درباره شخصیت خدا را اینگونه تفسیر می کند که «عملاً» به این معنی است که سروکار انسان با خدا طوری باید باشد که انگار با انسان دیگری سروکار دارد؛ رستاخیز عیسی هم به این معنی است که «وی همچنان شفیع ماست و در میان ما زندگی می کند و [یعنی اینکه] وی متفکری نبوده است که ناپدید شده و پشت سر خود تأثیر غنی و زنده ای برجای گذاشته است... وی به طور لفظی و حقیقی معاصر ماست».
نزدیکترین شاگرد بلوندل، لوسیان لابرتونیر خطیب بوده است و در بافت اختصاصاً مذهبی عقایدی مشابه عقاید استادش پدید آورده است. به گفته وی اصول عقاید «صورتبندی های معماآمیز و مبهمی نیست ک خدا به نام قدرت مطلق خویش نشر داده باشد... آنها معنای اخلاقی و عملی دارند و معنای زنده ای که طبق مراتب معنویتی که داشته باشیم در دسترس ما قرار می گیرد». لوروی و لابرتونیر هر دو مؤکد می کرده اند که تیمارشان با عمل و کاربست یکسره سنتی است. جملگی کسانی که در جستجوی فهم تازه ای از خصلت پویای تعالیم مسیحی بوده اند، با سلطه مقولات ارسطویی، خاصه سنت فکری مسلط نوسکولاستی سیسم ـ مخالفت می کرده اند.
نزد اینان احیای توماس گرایی، که پاپ لئوری سیزدهم در 1879 مشوق آن شده بوده، مفید فایدت چندانی نبوده است و خاصه اینکه در پرداختن به مسائل مطرح شده در نقد کتاب مقدس در عرصه مسیح شناسی کارآیی چندانی نداشته است. در میان متجددان فلسفی تفاوت موضع فراوانی بر سر مباحث مربوط به ماهیت و شناخت مسیح وجود داشته است. لابرتونیر در 1903 نوشته است که او و بلوندل و هوگل در تجدیدنظر درباره تعالیم کاتولیکی هدف یکسانی دارند: «... مسیحی حقیقتاً واقعی و انسانی». از نظر بلوندل نیز به موازات «رشد بشریت، مسیح نیز از افق فراتر می رود». منتها استدلال فون هوگل را، مبنی بر تحول شناخت مسیح از رسالت مسیحای اش به مرور زمان، رد می کند. فون هوگل نیز از گرایش بلوندل، مبنی بر نسبت دادن ذهن انسانی برگذشته از زمان به مسیح، انتقاد می کرده است.
خصلت عرضی و ایستا و بیش از حد معقول زندگی فکری کاتولیکی آماج انتقاد شدید یسوعی نوکیش ایرلندی، جورج تیرل، قرار می گیرد. تیرل دفاعیه نویس زبان آور و معارضه جویی بوده است و دوستی اش با فون هوگل به تقویت رشد مستقل وی کمک می کند. دیری هم نمی گذرد که تأثیر ماتیوآرنولد و سن توماس تحت الشعاع تأثیر آثار انتقادی لویزل و معادشناسی پیگیر وایس و «شیوه حالیت» که بلوندل و لابرتونیز عرضه کرده بوده اند ـ قرار می گیرد.
تیرل، در نوشته های دوران پختگی اش، درباره شناخت مذهبی فلسفه ای پدید می آورد که مؤید این اعتقاد وی بوده است که مذهب ته نشست ایمان است که ابتدا قانون نیایش و زندگی است و در ثانی قانون اعتقاد. «عبادت و مذهب قبل از علم کلام وجود داشته اند، به همان صورت که هنر قبل از نقد هنر و استدلال قبل از منطق و گفتار قبل از گرامر وجود داشته است».
تیرل بیم (و گاهی هم امید) داشته است که اگر کلیسا استلزامات تحول و همین طور هم قرائت معادشناسانه انجیل را واقعاً بپذیرد، جذب فرهنگ مادی و معقول مدرن می شود ـ همان گونه که زمانی جهان بینی دوران یونانی مآبی را جذب کرده بود است. وی در جستجوی صورتبندی کلامی مقدماتی بوده است که انجیل و کلیسا را، که لویزی از هم گسسته بود، حفظ کند. طبق استدلال وی، نوعی تجلی در کار بوده است؛ حقیقت متعالی در کار بوده است و در عیسی مسیح جلوه گر شده است؛ ولی به هر چیزی که کاتولیک ها اعتقاد دارند «مماثله استعاره» است و با تجربه نخستین امرالوهی عطا گشته به رسولان، که اکنون «از نظر دور شده است»، جایگزین می سازند. بن بست آشکاری که با معادل قرار دادن اصل عقیدتی و علم کلام به عنوان تمهید یا مماثله مفهومی نسبی برای استعلا به آن رسیده بوده اند و به این ترتیب بین تجلی استعلا در عیسی مسیح و اعتقاد مؤمنان شکاف ناگسستنی ایجاد کرده بوده اند ـ در ابتدا با این اعتقاد تیرل بر آن غلبه می کنند که «روح مسیح در زندگی جمعی مؤمنان تکوین یافته است». و سپس نیز با این اعتقاد وی که «حس مذهبی» به صورت درون بودی (فطری) در کسانی در کار بوده که دریچه دلشان به آن باز بوده: روح هر کسی فطرتاً مسیحی (naturaliter Christiana) است. این حس مذهبی، یا «آگاهی»، عام است؛ اصل اخلاقی نیست، بلکه قریحه جواب دادن به خداست، و نیرویی که «زندگی مذهب را با بقیه زندگی ما» پیوند می دهد و معلوم می کند که زندگی خواهان مذهب است.
لازم است شناخت خدا به پایمردی حالیت (درون بودگی) به این صورت دیده شود که با شناخت خدا به پایمردی تجلی تاریخی انجیل سخت وابسته است. رشد در اولی پیش می آید و به این ترتیب زندگی را در دومی حفظ می کند ـ گو اینکه در دوران رسولان (مسیح) ثابت می ماند. همبستگی تجلی حالیت با تجلی تاریخ در عیسی مسیح با اجماع «قوم خدا»(Consensus fidelium) و «نظریه پردازانی» نظیر متجددان، و نه اجماع متکلمان رم، صورت می گیرد. بر پیروان مسیح فرض است که برای تبیین اندیشه مربوط به جاودانگی، یعنی پیوند یافتن ورای زمان انسان با امر متعال، که عیسی به وقت وعظ درباره ملکوت آن را تعلیم می دهد و به اسوه زندگی و مرگ و رستاخیزش یکسره وابسته است، رمز و شعیره و نهاد نو پدید آورند. به این ترتیب هر چه اصل عقیدتی و علم کلام هست، «رمز امر متعال» است. مسیحیان رویارو با زندگی مدرن، به جای ایمان، به امید نیاز دارند.
4. محکومیت تجددگرایی و بسط بحران
بحث تعالیم رسمی پاپ(2) ، که محققان کاتولیک بعداً پدید می آورند، ترکیبی بوده است. در نامه (مورخ 1907) پاپ به اسقف ها ـ با عنوانPascendi ـ مدرنیست را اینگونه تلقی می کنند که «مشتمل بر شخصیت چندلایه ای است؛ وی فیلسوف است و معتقد و متکلم و مورخ و منتقد و مدافع و مصلح». شخص پاپ اندیشه های مدرنیستی را در دوران اصلاح دین و عصر روشنگری ردیابی می کند، طبق گفته پاپ، مدرنیسم فلسفی تعلیم می دهد که انسان نمی نواند خدا را به واسطه عقل بشناسند و هر گونه مفهومی که از امر متعال در نظر دارد به پایمردی «حالیت پویا»ی امرالوهی در آدمی می آید. در مدرنیسم کلامی هم بر این عقیده اند که مذهب جلوه روح جمعی نوع بشر است و در اصول عقیدتی صرفاً رمزی تجلی می یابد. در مدرنیسم تاریخی نیز بر این نظرند که جملگی اندیشه ها و نهادها تکامی می یابند و به اعتبار دوران خود به فهم می آیند. مدافع [مسیحیت] تجددگرا را [شخص پاپ] از این سبب سرزنش می کند که جرأت کرده است این اندیشه ها را با سنت کاتولیک مرتبط و مقترن سازد. دست آخر هم شخص تجددگرا به عنوان مصلح از این سبب محکوم می شود که از اتمام صوم و عزوبت روحانیان جانبداری کرده است و خواستار پالایش تعبد عامه و آزادی کامل کلیسا و حکومت در قالب آرمان شده است و همین طور هم مردم سالارانه شدن حکومت کلیسا، خاصه کلیسای رم.
به دنبال نامه مورخ 1907 پاپ مبنی بر محکومیت [مدرنیسم] یک سلسله تکفیر پیش می آید، از جمله تکفیر تیرل و لویزی و سانسور آثار لوروی و بسیاری دیگر، مجموعه مکتویات جدلی، که ماجرای لویزی(affaire Loisy) و آثار پیروان بلوندل به آن دامن زده بوده، با جد و جهد انجمن سری ضد مدرنیست موسوم به Sodalitum pianum یا Sapiniere فراخ دامن تر می شود. ضد روحانیان با مبلغان مذهب عام به رقابت می پردازند و در نشان دادن میزان «آلودگی» دست به اغراق گویی می زنند. یکی از روزنامه ها تعداد کشیشانی را که تحت تأثیر اندیشه های تجددگرایانه قرار گرفته بودند، پانزده هزار تخمین می زند، تیرل در دو نامه مفصل به تایمز لندن تعداد را به بیست هزار می رساند. دو اثر لاادری در ایتالیا منتشر می شود ـ یکی با عنوان برنامه تجددگرایان در 1907 و دیگری در 1908 با عنوان نامه های کشیش تجددگرا ـ ویکی هم در امریکا با عنوان نامه های یکی از تجددگرایان به پاپ پیوس دهم در 1909، و البته محکومیت 1907 بحران اعتقاد را که ریشه اش به ماقبل محروم کردن آثار می رسد به اوج می رساند و تا مدت ها هم پس از ختم بحران ادامه می یابد. کشیشان فراوانی به ترک کلیسا می گویند، خواه بر اثر سرخوردگی از لجاجت پاپ با تقاضای حداقل استقلال در امر پژوهش و خواه بر اثر از دست دادن اعتقاد به هر چه جز فهم رمزی آیین عیسوی، و عده دیگری هم نظرات واقعیتشان را مخفی می سازند.
ایتالیایی هایی درگیر در بحران، پس از ضایع شدن فلسفه کارشان، به کوشش های خود ادامه می دهند. آنتونیو فوگانزارو در رمان عامه پسندش ـ با عنوانH Santo (مرد خدا، 1905) ـ دعوت به احیای عرفان و اصلاح سیاست های کلیسا می کند؛ و به رغم سانسور، در سال 1907 هم به تأسیس کتابگزاری مدرنیستH Rinnovamento کمک می کند. این مجله ارگان گروهی از اصلاح طلبان ملی گرای لیبرال بوده است که، با مباحث مربوط به آزادی اندیشه و نیاز به کنارآمدن با ذهن گرایی مابعد کانت و درگیر کردن عامه مردم در زندگی کلیسا و راهبرد نو به روابط کلیسا با حکومت، قصد سازوار کردن کاتولیسم با مدرنیته را داشته اند. از سوی دیگر، تنی چند از کشیشان پژوهشگر از متفکران فرانسوی، که واسطه اندیشه های فون هگل بوده اند، تبعیت می کنند. کشیشان و غیرکشیشانی هم بوده اند که انگیزه شان در اصل اجتماعی ـ سیاسی بوده است و آمالشان نیز رسیدن به دموکراسی مسیحی و اما در آلمان، همین بس که بگوییم، بخران تأثیری برجای نمی گذارد.
در انگلیس مادپیتر، دوست و طرف وصایت تیرل، به رسمیت شناخته شدن غایی اعتبار دفاعیه های مدرنیستی را پیش بینی می کند. دو انگلیسی دیگر، که آنها را هم دوست تیرل بوده اند، پادرمیانی می کنند و بسیاری از تفکر مدرنیستی کاتولیکی را به صورت تحول جداگانه مدرنیسم انگلیکن (مربوط به کلیسای انگلیس) در می آورند؛ آلفردلیلی با Modernism: A Record and a Review (1908)، و آلفردفاوکس در Studies in Modernism (1913)، ولی نهضت پیچیده و نهادینه شده و پردوام مدرنیسم در کلیسای انگلیس عمدتاً از دو منبع بومی تکوین می یابد؛ علم کلام لیبرال قرن نوزدهم و جریانات انتقادی تازه از آلمان، علم کلام و تاریخ نهضت انگلیکن و ارتباط آن با بحران کاتولیکی را اچ.دی.ا.میجر بررسی کرده است. وی یکی از معدود منتقدانی است که در سال های پس از جنگ جهانی اول با تعریف خود، مدرنیسم را بسط عام داده است. تعریفش چنین است: «دعوی ذهن مدرن که، با توجه به تجربه اش تعیین کند چه چیزی حقیقی و درست و زیباست... خواه در مذهب و اخلاقیات و خواه در عرصه هنر».
تعریف قابل قیاسی از مدرنیسم نیز در امریکا در آستانه بحران پدید می آید، خاصه در نوشته های ویلیام سولیوان.
ادامه دارد ...