دیدگاه پروتستان
مارتین لوتر، بنیانگذار اصلاح کلیسا، «ایمان» را همان اعتماد(23) به خدا مىداند. ایمان یعنى: «اعتماد همهجانبه به فیض الهى و عشق و محبت آشکار به عیسى مسیح.»(24)
به اعتقاد وى، باور دو کاربرد دارد: یکى به معناى «باور به یک گزاره»(25) و دیگرى به معناى باور به کسى،(26) و روح ایمان بر خلاف آکویناس، باور به کسى است، نه باور به یک گزاره. اختلاف لوتر با شوراى واتیکان نیز در همین نکته است که آنها باورهاى گزارهاى را مقدّم مىدانند، اگرچه تصریح مىکنند که این باورهاى گزارهاى باید بر اساس باور به کسى (خدا) فراهم آیند. اما لوتر گوهر ایمان را باور به خدا مىگیرد و باور به گزارههاى وحیانى را در مرتبه بعد قرار داده، آنها را براى گوهر ایمان لازم نمىشمارد.(27)
ریچارد سویین برن، تفسیرى از کلام لوتر ارائه مىدهد که مطابق آن، نظریه لوتر بر همان نظریه آکویناس استوار مىگردد؛ بدین معنا که سویین برن «اعتماد» را به معناى «علم به خیرخواهى خداوند» معنا کرده است؛ علمى که شواهدى بر خلاف آن در طبیعت یافت مىشوند. با این همه، بر اساس خواست و اراده خود به خدا ایمان آورده، به او اعتماد مىکنیم.(28)
اما جان هیک، در تفسیر کلام لوتر مىنویسد: مارتین لوتر نقطه شروع ایمان را پاسخ به پرسش از وجود خدا ندانسته و مفهوم اعتماد لوتر به معنایى که سویین برن گفته نیست. از نگاه لوتر وجود خدا آنقدر روشن است که نیازى به استدلال و برهان بر وجودش نیست. ایمان از نگاه او، دانستن وجود خدا نیست، بلکه دل سپردن و اعتماد به خداى آشکار است. مطابق این تفسیر از کلام لوتر، نظریه او از مجموعه نظریههاى گزارهاى در باب ایمان خارج مىشود و در مقابل آنها قرار مىگیرد.(29)
نظریه جان هیک درباره ایمان
جان هیک، متکلّم پروتستانى معاصر، نظریهاى درباره ایمان ارائه داده که طرفداران زیادى در میان این فرقه دارد. مدافعان این نظریه پیشینه آن را به اندیشه مصلحان کلیسا ـ یعنى لوتر و کالون و دیگران ـ و حتى جلوتر، به کلیساى نخستین برمىگردانند. مطابق این نظریه، «وحى» به حوادثى گفته مىشود که در اثر دخالت خداوند در تاریخ به وجود مىآیند. «مضمون وحى مجموعهاى از حقایق درباره خداوند نیست، بلکه خداوند از راه تأثیر گذاشتن در تاریخ، به قلمرو تجربه بشرى وارد مىگردد.»(30) از اینرو، وحى از مقوله حادثه است، نه گفتار.
مطابق این تفسیر از «وحى»، ایمان از سنخ تصدیق چند گزاره وحیانى نخواهد بود، بلکه «شناخت اختیارى فعل خداوند در تاریخ بشر است و شامل دیدن، ادراک کردن یا تعبیر حوادث به طریقى خاص است.»(31) بنابراین، ایمان از سنخ دیدن و تجربه کردن است. ایمان شناخت و تجربه حوادث وحیانى است و خداوند با آن حوادث وحیانى در قلمرو تجربه بشر قرار مىگیرد.
مراد او از «شناخت اختیارى فعل خداوند» آن است که ظهور خدا در جهان نه چندان آشکار است که همه به راحتى آن را ببینند و متقاعد شوند، و نه چندان مستور و پنهان از دیدگان است که رهروان راستین کوى او از شناختش بازمانند؛ زیرا در هر یک از این دو حالت، جایى براى اختیار و اراده انسان باقى نمىماند. در صورت نخست، بدون اراده ایمان مىآورد و در صورت دوم، ایمان نمىآورد و اگر هم ایمان برایش حاصل شود، ایمانى کورکورانه خواهد بود. «از اینرو، فرایند آگاهى یافتن نسبت به خداوند، اگر نخواهیم که استقلال شکننده شخصیت انسانى در هم شکسته شود، باید متضمّن پاسخ آزادانه خود فرد از روى بینش و رضایت باشد.»(32)
اما منظور جان هیک، از «حوادث وحیانى» و تعبیر آنها این است که ما روزانه حوادث بىشمارى را مشاهده مىکنیم که از کنارشان به آسانى مىگذریم. اما گاهى تجربهاى در این حوادث رخ مىدهد که انسان در آنها دست خدا را مشاهده مىکند، به گونهاى که آن حادثه پس از آن تجربه ایمانى، به طور جاودانه امرى معنادار و مهم جلوه مىکند. هرگاه این نوع تجربه در حادثهاى رخ دهد، انسان حضور خدا و صفات او را درک مىکند. وى براى تبیین این مسئله از اصطلاح «Experiencing as» (چنین تجربه مىکنم که) استفاده مىکند. وى این واژه را از اصطلاح «Seeing as» (چنین مىبینم که)، که لودیک ویتگنشتاین آن را هنگام بحث از مسئله معرفتشناسى تصاویر دو پهلو و معنادار(33) به کار مىبرد، به عاریت گرفته است. براى مثال، صفحهاى را در نظر بگیرید که ظاهرا پوشیده از نقطههاى درهم و بر هم است که وقتى در آن خیره مىشویم، ناگهان به صورت تصاویر انسانهایى در مىآید که در میان درختان ایستادهاند. اکنون آن صفحه به صورت تصویرى که داراى این نوع خاص از معناست به چشم مىآید و نه به صورتهاى دیگر. حال، هرگاه به آن صفحه نگاه شود، دیگر معناى خاصى براى شما خواهد داشت و اهمیتى مىیابد که پیشتر نداشت؛ یعنى آن نقطهها و خطها مفهومى تازه براى شما دارند. جان هیک مىگوید: همانگونه که در آن تصویر این اتفاق روى مىدهد، در تجارب ایمانى نیز که فرایند پیچیدهترى از دیدن محض هستند و شامل ادراک و تعبیر آن نیز مىشوند، مىتوانند مانند «seeing as» به صورت «experiencing as» درآیند؛ یعنى به صورتى درآیند که انسان هر وقت آن حادثه را ببیند، آن تجربه تداعى شود؛ یعنى حضور و قدرت خدا را در آن حادثه ببیند و تجربه کند.(34)
اما مراد جان هیک از تعبیر «interpretation» واکنشى است که انسان در موقعیتهاى گوناگون از خود نشان مىدهد، چه به صورت بیان و گفتار باشد و چه به صورتهاى دیگر. بنابراین، از نظر او، «ایمان» عبارت است از: «دیدن حادثههایى که افعال الهى هستند و با این حساب، واکنشى خاص از ما مىطلبد که همان عبودیت است.»(35)
از اینرو، جان هیک ایمان را امرى تجربى دانسته، اساس آن را تعلّق و وابستگى به خدا مىداند. وى در توجیه کنار گذاشتن استدلال و روآوردن به تجربهگرایى مىگوید: «همانطور که پایههاى اولیه هر علمى بر اساس مشاهدات تجربى است، مبادى اولیه کلام هم بر اساس مشاهدات پیامبران شکل گرفته است.» مشاهدات پیامبران، که بارزترین تجربههاى حوادث وحیانى است، مبناى سنّت دینى خاصى قرار مىگیرد و ملاک صحّت و سقم تجربههاى دیگران است.(36)