پارادایم انسانشناسی دین(مایکل لامبک ترجمه: جبار رحمانی(
سنت انسان شناختی مذهب برای فهم موضوعش، نه کاملاً اسیر عینیت گرایی بوده و نه کاملا اسیر ذهنیت گرایی، بلکه تلاش داشته در میانه فضای فرهنگ و اجتماع به مشارکت و ایجاد تعاملی سازنده میان ابعاد عینی و ذهنی برسد. در وضعیت مطلوب، انسانشناسی این موضوع را بیان می کند که دنیاهای مذهبی واقعی، شفاف، و معنادار هستند برای کسانی که آنها را ساختهاند و به آنها عمل می کنند. همچنین تلاش می کند این دنیاها را برای دیگران (در مفهوم دقیق آن) توضیح بدهد.
انسانشناسی دین میکوشد تا منطق تفکر و تجربه مذهبی را بفهمد و مهمتر اینکه انسان شناسی میخواهد راههایی که از خلال آن تجربه و اندیشه مذهبی در قالب های خاصی از اجتماع بودگی و رژیم های قدرت و کشمکش های تاریخی و شیوه های تولید تبلور پیدا می کند و در این مسائل تجلی می یابد، را بفهمد.
در آغاز تاریخ انسانشناسی بیشتر مباحث در باب جوامعی بود که مذهب یا امور مشابه آن ازجمله جادو و... در آنها رواج داشت و تلاش برای ارائه تعریفی مناسب از مذهب تا مدتها همچنان ادامه داشت. امروزه این شاخه از انسان شناسی عرصه بسیار وسیعی از مطالعات را همراه با رویکردهای مختلف نظری در بر می گیرد. به هر حال همه این تلاش های علمی بیانگر این موضوع بودند مذهب بالاخص آنجایی که متعلق به "دیگری" است، به تعبیر لوی استروس "برای اندیشیدن مناسب است ".
تحت لوای عنوان "انسانشناسی دین " سوالات بنیادی در باب تمایزات انسانی مطرح شده است. هر چند این پرسش معمولاً بهصورت یک تقابل دوگانه مطرح شده است: غرب در برابر بقیه؛ تاریخ در برابر اسطوره؛ علم در برابر مذهب؛ مدرن در برابر سنتی؛ متمدن در برابر ابتدایی. فاصله گرفتن از این تقابل های دوگانه در عمل کار بسیار دشواری است. البته عده ای بر این عقیده اند که تقابل مبنایی میان غرب و بقیه صورت اولیه این تقابلهاست و سایر تقابل ها از آن نشات گرفته و عده ای هم براین عقیدهاند که تفکر دوالیستی (تقابل های دوگانه) جز ذاتی تفکر بشری است. به هر حال تاریخ انسانشناسی بیانگر تلاشی گسترده در فهم انسان در قالب نظریات و مفاهیم مختلف بوده است. در این علم از یکسو نباید صرفاً به بیگانه گرایی و برجسته کردن تفاوت ها تاکید داشت و از سوی دیگر صرفاً هم بر یکسانی انسان ها و همانندی آنها و منشا مشترکشان تاکید کرد. انسانشناسی می بایست در میانه این دوگانگی و فراتر از آن قرار بگیرد، نه اینکه آن را نادیده بگیرد یا بی تفاوت از کنارش بگذرد.
اما آنچه که در این میان مهم است رویکرد خاصی است که انسانشناسی در کل و انسانشناسی دین بطور خاص دارد. رویکرد انسان شناختی، رویکردی است با ویژگی های کلگرایانه، عامگرایانه، مردمنگارانه، تطبیقی، زمینهمند، تاریخی، دیالوگی، و انتقادی. وجه کلگرایانه به این معناست که انسان شناسان واقعیت های دینی را به مثابه بخشها و ابعادی از کلیت فرهنگی و اجتماعی در نظر می گیرند، و در همان آغاز کار سعی نمیکنند که بسرعت عرصه دینی را از آنچه که غیر دینی تعریف می کنند و یا حتی از سایر ادیان ، جدا سازند؛ و بروز یا تولید بعضی تمایزات را به مثابه یک مساله و معضل منفرد در نظر بگیرند. رویکرد کلگرایانه تلاش میکند به عنوان مثال ارتباط پیچیده و مبهم میان مذهب و بازتولید اجتماعی خانواده، سلسله مراتب جنسیتی، و سازمان سیاسی را مورد کاوش قرار دهد. اینکه انسان شناسی عامگرایانه است نیز به این مفهوم است که این رشته طیف گسترده ای از جوامع انسانی را از گذشته تا حالا به عنوان موضوع خودش در نظر گرفته و جامعه غربی یا جوامع دارای فرهنگ مکتوب را صرفا به عنوان معیار در نظر نگیرد. این علم در امتداد این نگاه عامگرایانه تلاش پیگیری برای مواجهه با مساله تعصب قوم مدارانه داشته و سعی دارد مدلی را تولید کند که بتواند در عین حال تنوع و وحدت را با هم در نظر بگیرد. در واقع معنایی که عامگرایی انسانشناسی داشته بیانگر یک اصل برای جدی گرفتن وجود و هستی جوامع خرد و کوچک و بدون سنت مکتوب بوده است.
رویکرد مردمنگارانه انسانشناسی به این مفهوم است که تحلیل های ما باید معمولاً از خلال مطالعه جوامع خاص و حتی واحدهای کوچکتری در این جوامع مثل سازمان ها و رویدادها و متخصصان دینی و ... شکل گرفته باشد. تاکید بر نگاه نزدیک و شخصی در فهم داده ها و جمع آوری آنها از خلال کار میدانی عمیق و دقیق این نتیجه را به دنبال خواهد داشت که بتوانیم راه های محلی دیدن و انجام امور و کارها را بفهمیم که البته معمولاً نتیجه چنین فرآیندی بصورت یک مردمنگاری نیز خواهند بود. از سوی دیگر وجود رویکرد خاصگرایانه در گزارشهای مردمنگارانه نیاز به رویکرد تطبیقی را ایجاد میکند تا اینکه میان این گزارشهای متنوع تعامل و گفتگویی برقرار شود و در نهایت بتوانیم بواسطه یک زبان تحلیلی و با مفاهیمی از قبیل "مقدس، مناسک، قربانی، و..."در باب آن دادهها بیاندیشیم. البته باید دقت کرد که این اصطلاحات در فضای بحثهای انسانشناختی مفهوم خاصی دارند که احتمالا در خارج از آن نخواهند داشت. در نهایت انسانشناسی باید در میانه مسیری حرکت کند که از یکسو بیگانه سازی و مفهومپردازی و از سوی دیگر عادیکردن(banalizing) گفته ها و تجربه ها و عملکردهای مردم موضوع مرد مطالعه را با هم داشته باشد.
اینکه انسانشناسی زمینهمند است به این مفهوم است که واقعیت انسانشناختی همیشه در ارتباط با زمینه آن فهمیده می شود. جزئیات و پیچیدگی زمینه – فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و... – یک مولفه مرکزی در تفسیرهای انسانشناختی است. ایجاد تعادل نسبی میان جنبه های مختلف زمینه از جمله وجه ساختاری در برابر وجه پراگماتیک، عموما بیشتر مباحث و مناظرات این حیطه را شکل داده است.علاوه بر این، زمینه معمولا برحسب اصطلاح و مفهوم تاریخی بودن فهمیده شده است. بطور خاص اهمیت موقعیت مکانی و زمانی به این مفهوم بوده که فهم عامل تاریخی و فرهنگی با توجه به نیروهای سیاسی و اقتصادی گذشته و حال مثل استعمار، سرمایه داری و ظهور جهانی شدن قابل حصول است. تاریخی بودن رهیافت انسان شناختی به این مفهوم نیز هست که ما به اشکال محلی آگاهی تاریخی و صور مختلف تغییرات توجه می کنیم.
رویکرد انسانشناختی گفتگویی است به این مفهوم که روش این رشته از گفتگو با و بویژه گوش کردن به افراد و تجربه ها و کردارها و دانش هایی است که ما تلاش می کنیم آنها را بفهمیم. برتری دادن به انواع صداها و حضور آنها و فهم تنوع از خلال این کار لازمه اش وجود زمینهای است برای حضور صداهای مختلف و گفتگو میان آنها، و این موضوع در انسان شناسی بطور فزاینده ای اهمیت یافته است. بطور خلاصه باید گفت انسانشناسی گفتگویی است چون مفاهیم و تجربه های بیگانه لازم است براساس مفاهیم و تجربه های قابل فهم در جامعه کلیتری که انسانشناس بدان تعلق دارد، بیان شوند. به همین دلیل بیگانه در زبان انسانشناختی نوعی پیچیدگی و دشواری را سبب شدهاست.
در نهایت هم باید گفت مباحث انسانشناختی بیانگر نوعی نقد و انتقاد خواهند بود، نقد هم در مفهوم نقد ادبی و هم نقد سیاسی و در ارتباط با قدرت مد نظر است. البته بهترین انسانشناسی به نوعی خود انتقادی خواهد رسید. در این مفهوم انسانشناسی همیشه با این نگرانی همراه بوده که اشکال مختلف قوم مداری و کوتاه بینی های فکری بر آنچه که محصول علم انسانشناسی است، غلبه کند. این به این مفهوم است که ما نباید فکر کنیم که بر همه تعصبات و الزام های بیرونی خودمان غلبه کردهایم. همانطور که دیوید هوی فیلسوف بیان کرده : " تامل بر بخشهای مختلف تفسیر گذشته، تامل بر بخشهای مختلف تفسیر حال را میطلبد] با خود دارد[" .
انسانشناسی به مثابه یک سنت فکری، در طی تاریخ خودش رویکردهای بسیار متنوعی را شکل داده، بگونه ای که این علم بندرت با اجماع در درونش مشخص شده، و این تنوع رویکردهای درونی این رشته یکی از رموز و نشانه های پویایی این علم بوده و هست.
این متن از مقدمه کتاب زیر گرفته شده است:
Michael Lambek (2001) A Reader in the Anthropology of Religion, Oxford, Blackwell Publishing