دین ،فرهنگ و رسانه
نوشته دکتر عبدالله گیویان
چه نسبتی بین دین، فرهنگ و رسانه وجود دارد؟ بیشک پاسخ به این پرسش بنیادین را میتوان از دیدگاههای مختلف بررسی کرد. ممکن است با رویکردی فلسفی و از منظری جوهرگرا برای هر یک از آنها ذاتی قائل شد و سپس نسبت این دو را تحلیل کرد. این تلاشی است که گاه بارقههایی از آن را در سالیان پس از انقلاب در ایران دیدهایم. گاه دین و رسانه را دو زبان فرض میکنند و به این می پردازند که چه اقتضائاتی بر ترجمه متنی از یکی از این دو زبان به دیگری حاکم است.1 گاه نیز در عرصه رخدادهای اجتماعی، دین در حد یک نهاد اجتماعی و نه امری همانند با فرهنگ تقلیل داده میشودو رسانه نهادی دیگر، و نه جلوهای از فرهنگ، فرض و رابطه این دو وارسی میشود. رویکرد اخیر وجه غالب همان چیزی است که میتوان تحت عنوان «جامعه شناسی رسانه» یا «جامعه شناسی ارتباطات» به آن اشاره کرد. یکی از رویکردهای اخیر که به گمان راقم این سطور از موضعی معقولتر به موضوع ارتباط دین و رسانه میپردازد، رویکرد فرهنگگرا به مسئله است که با اتکا به میانجیگری فرهنگ، به مطالعه نسبت بین این دو اقدام میکند.
مقاله حاضر با تأکید بر دو رویکرد مذکور تلاشی است برای روشن کردن نسبت دین و رسانه در دنیای معاصر از موضعی فرهنگ گرا و گامی است فروتنانه برای پاسخ دادن به پرسشهای زیر:
1. دلایل ضعف و تأخیر در مطالعه و تدارک بنیادهای نظری و روش شناختی برای بررسی رابطه دین و رسانه کدامها هستند؟
2. ضرورتهای بررسی رابطه دین و رسانه کدامها هستند؟
3. چگونه رابطه دین و رسانه را مطالعه کنیم؟
در پاسخ به پرسش نخست به ذکر آن زمینههای اجتماعی و معرفت شناختی میپردازیم که در تأخیر، شکلگیری مطالعات نظری و عملی معطوف به تشریح نسبتهای دین و رسانه مؤثر بودهاند. استفاده عملی گروهها و افراد دینی از رسانهها، پرسش از نسبت دین، فرهنگ، و رسانه را به سطح تازهای انتقال داده است. با وجود این، هنوز نمیتوان بهدرستی در خصوص چگونگی این استفاده حکم قاطعی ارائه کرد. به عنوان مثال آیا استفاده از رسانهها یا رسانهای کردن معانی دینی، آنها را در معرض ساده شدن، عامهپسند شدن، نمایشی شدن و . . . قرار نداده است؟ این پرسشها قاعدتاً موضوعاتی برای پژوهش و بررسیاند. اما آنها را چگونه باید مطالعه کرد؟ این مقاله بر آن است که اگر رویکردهای و روشهای مطالعه ما همانهایی باشند که دانشگاهیان از دهههای نخستین قرن بیستم برای مطالعه دین و رسانه برگزیدند، پاسخ جدیدی نخواهیم یافت.
زمینههای اجتماعی و معرفت شناختی غفلت از پرداختن به نسبت دین و رسانه: معنا یا کارکرد؟
پدیدههای رسانهای پیوندی انکارناپذیر با فرهنگ عامهپسند2 دارند (به عنوان مثال مراجعه شود به: Fiske 1995a: 241-264). به همین خاطر، تا مدتها نه عالمان دین و نه پژوهشگران دین جایگاه ارزشمندی برای مطالعه پدیدههای رسانهای و بهطور کلی پدیدههای مرتبط با آن قائل نبودند. این دو گروه از دو موضع متفاوت این پدیدهها را طرد می کردند. عالمان دینی از آن جهت که، فیالمثل، سینما و تلویزیون را فرآوردههای بیدینی، ابزاردست بیدینان، و یا باعث بیدینی تودههای مردم میدانستند، آنها را ضد ارزش و دست کم بیارزش ارزیابی و از توجه به آن پرهیز میکردند. از منظر پژوهشگران دانشگاهی دین، که عمدتاً وقت خود را صرف مطالعه متون دینی، فرآوردههای متفکران و به عبارت دقیق تر جلوههایی از فرهنگ والا3 میکردند، پدیدههای رسانهای امری «مبتذل»4 (Neuman 1982: 472 & Allen 1995: 3-5) و لذا خارج از حوزه مطالعات دانشگاهی دین تلقی میشد.
چنان که خواهیم دید این تصور از نسبت دین، فرهنگ، و رسانه تا زمانی که دین از قالبی که در دوره مدرن برای آن تدارک و بر آن تحمیل شده بود، خارج نشد و معنای اجتماعی دیگری نیافت، چندان تغییر نکرد. در واقع، از دوره روشنگری5 به بعد، تعامل دو جریان متعارض در جامعه نتیجهای واحد به دنبال داشت. از سویی متدینان تحتتأثیر سیطره رسانههای متنوع رژیمهای فکری و سیاسی حاکم به صورت فرقههایی تک افتاده و مهجور درآمدند که با کناره گیری از اتفاقات جاری در جامعه تنها به دنبال حفاظت از خود بودند. این گروه در مقابل جریان پیشرونده مدرنیزاسیون و مدرنیسم این تصور را پذیرفته بودند که جامعه انسانی در کل و به شیوه ای گریزناپذیر بهسوی سکولار شدن پیش می رود. از سوی دیگر، روشنفکران و متفکران که در آرزوی رسیدن به بهشت دوران مدرن بهسر میبردند، تردیدی در قریب الوقوع و حتمی الوقوع بودن تصور خود نداشتند. در این شرایط این تصور که نسبتی بین دین و رسانهها وجود ندارد و یا اگر هم نسبتی بین این دو وجود دارد به دلیل روبه افول بودن دین مطالعه آن ارزشی ندارد، تصوری حاکم بود.
براساس یک گونهشناسی رایج ، دانشمندان علوم اجتماعی به دو اردوگاه مخالف تقسیم میشوند: فرهنگگرایان که در پی تفسیر دیناند و طبیعتگرایان (شامل ساختارگرایان و رویکردهای پوزیتیویستی) که در صدد تبیین آن هستند. «مفسران» که میخواهند علوم اجتماعی از علوم انسانی تبعیت کند، فرهنگ و معنا و ارزشها را مستقل تلقی میکنند، و آن را بر نهادهای اجتماعی مؤثر میبینند. آنها دین را از منظر مؤمنان یا خودیها نظاره میکنند. بنابراین، این گروه در اساس به معنای دین توجه دارند. متقابلاً «تبیینکنندگان» به دین از منظر مشاهدهگر یا غیرخودی نگاه میکنند. در نتیجه این دسته دوم عمدتاً به خاستگاه و کارکردهای دین توجه دارند. آنها بیشتر علاقه دارند ببینند که دین برای جامعه و نه برای افراد چه می کند. هر گاه که مفسران یکی از کارکردهای دین را مورد توجه قرار میدهند، قطعاً آن را امری عقلایی و هستی شناختی تلقی میکنند. بر عکس، وقتی تبیین کنندگان هریک از کارکردهای دین را برای افراد در نظر میگیرند، بدون استثنا، آنها را اموری مادی میانگارند: دین به این کار میآید که یا غرایز را ارضا کند یا ضروریات اولیه را تأمین کند.
عالمان علوم انسانی و بهویژه مردم شناسان نظریهپردازی که برای درنوردیدن و عبور از چارچوبهای ساختی ـ کارکردی تلاش کردهاند، فرهنگ گرا،6 نمادگرا،7 و یا فرهنگگرا ـ نمادگرا8 خوانده شدهاند. بر خلاف کارکردگرایان که پیوندی تنگاتنگ بین نمادها و ساختارها و نهادهای اجتماعی برقرار میکنند، فرهنگگراها به این تمایل دارند که این پیوندها را غیرمستقیم ببینند و در عوض بر سرشت مستقل نظامهای نمادی و فرهنگ و همانندی آنها با زبان تأکید کنند. این گروه نمادها و کنشهای نمادین را در آیین و نظامهای دینی بسیار مهم تلقی میکنند اما به دنبال برقراری رابطه بین نمادها و کنشهای نمادین با ساختارهای اجتماعی نیستند بلکه میخواهد نشان دهند آنها چگونه حیاتی خودمختار و مستقل دارند و نظامی زبان واره را تشکیل میدهند.
فرهنگگراها کانون تأکید و تمرکز را از آن چه ممکن است به عنوان واقعیت اجتماعی در قالب یک نماد بازنمایی (و محافظت) شود به تمرکز بر معنای آن نماد و آن چه از آن (در بافت کلی نمادینی که نماد مورد نظر جزئی از آن است) افاده می شود، منتقل می کند. در این نگاه، نمادها در ارتباط با نهادهای اجتماعی و گروههای انسانی توضیح داده نمیشوند، بلکه «فرهنگ» به عنوان مقدمترین سطح از معنا، ارزشها، و نگرشهایی تفسیر میشودکه بهشکلی مؤثر در کار شکل بخشی به سازمانهای اجتماعی هستند. در این نگاه نه تنها نمیتوان فرهنگ را به بازتاب سازمانهای اجتماعی تقلیل داد، بلکه باید سازمانهای اجتماعی را در قیاس با فرهنگ امری ثانوی و تبعی تلقی کرد. فرهنگ به عنوان نظام مقدم و اصلی تعریف و چندان خود ـ مدار فرض میشود که بتواند مستقل از ساخت اجتماعی تحلیل شود. با وجود این، عملاً چنین تصور میشود که نظامهای فرهنگی بهطور مداوم و از طرق پیچیده با ساختار اجتماعی در تعاملاند. نظامهای فرهنگی و اجتماعی بهوضوح یک کل را میسازند و برای مطالعه این کل مجموعهای متنوع از روشها پیشنهاد شده است تا بدون تقلیل امور فرهنگی و اجتماعی به یکدیگر بتوان آنها و رابطه شان را تحلیل کرد. از این منظر، نظریههای متنوعی ارائه شده اند که بر این دلالت دارند که چگونه آیینها ابزاری برای برقراری تعامل نظامهای فرهنگی و اجتماعی میشود.
پیدایش نظریههایی که به جای پرسش از کارکرد، از معنا سؤال میکنند و به جای پدیدارهای به اصطلاح اجتماعی از پدیدارهای فرهنگی سخن می گویند، اتفاقی خلق الساعه نبود. این تحول، با توجه به اصرار مکتب انگلیسی بر امر اجتماعی و تأکید مکتب آمریکایی بر امر فرهنگی، تنها تحول تاریخی یک نگرش به نگرش دیگر نیست. به هر تقدیر یکی از زمینههای فرهنگ گرایی ـ نمادگرایی را باید قائل شدن به تشابه بین زبان و فعالیتهای فرهنگی و در نگاه کلی تر، تشبیه فرهنگ به متن دانست.
رویکردهای پوزیتیویستی و ساختارگرا در مطالعه دین، فرهنگ، و ارتباطات این اعتقاد را ترویج می کردند که سرنوشت محتوم همه جوامع «تسلیم شدن دین در مقابل گامهای منظماً پیش رونده دنیوی شدن» (Warner 1993: 1048) است. این تلقی را می باید از اهم دلایل بیعلاقگی دانشگاهیان به موضوع رابطه دین و رسانه بهشمار آورد. دلیل این ادعا نیز بسیار روشن است چرا که اکثر دانشگاهیان، تربیت شده سیستم آموزشیای بودند که خود هم برخاسته از و هم پیشقراول جریان مدرنیزاسیون، و در هر دو صورت معتقد و عموماً مروج اعتقاد به زوال محتوم دین در فضای عمومی بودند. از اینرو، این گروه توجهی به نسبت رسانههای جدید، به عنوان یکی از نشانهها و ویژگیهای دوران مدرن، و دین، به عنوان نهادی که روز به روز از تأثیرگذاری آن در مقدرات جامعه کاسته میشود و بهزودی از میان خواهد رفت، نداشتند. توجه دانشگاهیان تنها زمانی به نظریهپردازی در خصوص رابطه بین دین و رسانه جلب شد که جنبشهای دینی عملاً با استفاده از رسانهها و بهویژه تلویزیون به تعامل با فرهنگ عامه و تأثیرگذاری بر آن پرداختند