نظریه دینى ماکسوبر
ماکس وبر در تعریف «جامعهشناسى» مىگوید: جامعهشناسى علمى است که مىخواهد از طریق تفهم تفسیرى رفتار اجتماعى، به تبیین عللو معلولهاى آن دستیابد. (14) وى هرچند «جامعهشناسى» دین را تعریف نکرد، اما مىتوان گفت: از آنجا که جامعهشناسى دین شاخهاى از جامعهشناسى است، بنابراین، تعریف آن از نظر ماکس وبر چنین است: علمى است که مىخواهد از طریق تفهم تفسیرى رفتار دینى - که نوعى رفتار اجتماعى است - به بیان علل و معلولهاى آن دستیابد. جامعهشناسى دین رفتار دینى را به عنوان نوعى رفتار اجتماعى مورد مطالعه قرار مىدهد. روش جامعهشناسى دین نیز از نظر وبر، روش تفهمى است. در نگاه وبر، فهم رفتار دینى تنها از طریق فهم تجارب در دین، عقاید و اهداف افراد و به عبارت کوتاهتر، تنها از طریق فهم معناى رفتار دین امکانپذیر است. (15)
در جامعهشناسى دین، اساسا جوهره دین - یعنى: اصول و احکام آن - و یا حقانیت و عدم حقانیت آن مورد بحث قرار نمىگیرد، مگر در مواردى که براى فهم و درک معناى رفتار دینى مفید باشد. جامعهشناسى دین رفتار متدینان را به عنوان نوعى رفتار اجتماعى، که داراى معانى و کارکرد اجتماعى از نوع دینى است، مطالعه مىکند.
ماکس وبر «دین» را چنین تعریف مىکند: مىتوان روابط انسانها با نیروهاى فوق طبیعى را، که به صورت دعا، زبان و عبادت در مىآید، «آیین و دین» نامید. (16)
ماکس وبر براساس روش کلى خود در جامعهشناسى، دین و رفتار دینى را در ادیان گوناگون، از جمله یهودیت و مسیحیت و به طور ناقص، در اسلام مطالعه کرد. جامعهشناسى دین وبر بیشتر بیانگر چند اصل عمده اخلاقى - دینى، یعنى ارتباط اخلاق دینى با نظم اقتصادى، است. بنابراین، موضوع اصلى جامعهشناسى دین وبر این است که ارتباط مستقیمى میان نظام اقتصادى و اصول اخلاقى جوامع وجود دارد که بر یکدیگر تاثیر و تاثر دارند. (17)
وبر در صدد این بود که اثبات کند رفتار انسانها در جوامع گوناگون، زمانى فهمیدنى است که در چارچوب دریافت کلى آنان از هستى قرار گیرد. اصول جزمى دین و عقاید آنها جزیى از این جهانبینى است و براى درک رفتار افراد و گروهها، به ویژه براى درک رفتار اقتصادى آنها، ناگزیر باید جهانبینى آنان را نیز درک کرد. در حقیقت، اندیشه وبر اینگونه نیست که بخواهد به جاى تعیین دین بر اساس اقتصاد (نظیر مارکس) اقتصاد را بر اساس دین تبیین کند، بلکه همانگونه که آرون مىگوید: وى طرز تلقى اقتصادى انسانها را تحت تاثیر دستگاه اعتقادى آنان تعیین مىکند، همانگونه که دستگاه اعتقادى نیز در لحظه معینى از تاریخ ممکن است تحت تاثیر دستگاه اقتصادى باشد. (18)
ماکس وبر هرچند هدف رفتار دینى را چیزى غیر عقلانى، آن جهانى و غیر اقتصادى مىداند، (19) اما در باب بررسى پروتستانتیسم، از این بیان تا حدود زیادى فاصله مىگیرد و اصول ذیل را در باب دین و اقتصاد بیان مىکند:
اولا، دین و پدیدههاى اقتصادى وابستگى متقابل دارند و کنش متقابل میانشان موجود است.
ثانیا، نه دین و نه اقتصاد به تنهایى نمىتوانند بهطور کامل و کافى، واقعیتهاى زندگى اجتماعى را تعیین یا توصیف کنند.
ثالثا، تنها با درنظر گرفتن دین و نظام اقتصادى به عنوان متغیرها، امکان مطالعه زندگى اجتماعى وجود دارد.
عنصر مهم در جامعهشناسى دینى وبر، رفتار دینى یا رفتار انسان در برابر قدرتهاى فوق طبیعى است و از آنجا که این قدرتها در تجربیات زندگى روزمره به چشم نمىآیند، انسان سعى کرده است از راه ایجاد نشانههاى عادى با آنها رابطه برقرار کند تا بتواند آنها را براى خودش مجسم کند و از عملشان سر در آورد. درواقع، وقتى پذیرفته شد که در پشت اشیاى واقعى، نیروهاى پنهانى نهفته است که مستقیما دیده نمىشوند، لازم است وسایلى یافتشوند که بتوانند به آنها معنایى بدهند. این وسایل نمادهاى دینى هستند و نماد وسیله زبانى غیرمتکلم است که اجازه مىدهد اراده موجودات فوق طبیعى را، که حرف نمىزنند، فهمیده شود. (20)
ماکس وبر در تحلیل دین، در برخى از زمینهها، با مارکس موافق است. یکى از وجوه اشتراک او با مارکس، خصلت رادیکالى (توجه به ریشههاى مشکلات اجتماعى) تحلیل آنان از جامعه است. در واقع، آنچه را مارکس بیگانگى کارگر از وسایل تولید نام مىبرد، وبر بیشتر گسترش داده و به صورت مفهوم جامعتر حکومت عقل بر زندگى جدید در آورد. (21)
ازنظر وبر، عقاید دینى منافع مختلف گروهى را حقانیت مىبخشد و بر خلاف مارکس، که معتقد است تنها اقتصاد و زیربناى اقتصادى است که بر دین و فرهنگ و روبناى فکرى اثر مىگذارد و آن را تعیین مىکند، معتقد استباورهاى دینى به نوبه خود، بر اقتصاد و زندگى روزمره اثر گذاشته و عامل تعیین کننده آنهاست. در نهایت، وبر در جوامع جدید، نقش مذهب را بسیار ضعیف مىداند. انسان نوین خدایان را از صحنه بیرون مىراند و آنچه را در دوران پیش، با بخت، احساس، سودا و تعهد تعیین مىشده، عقلانى کرده و تابع محاسبه و پیشبینى ساخته است. (22)
نظریه دینى امیل دورکیم
نخستین خدمت دورکیم به جامعهشناسى دین، عبارت از تحلیل وى از نقشى است که دین در تکوین وجدان جمعى - یعنى: وجدان و آگاهى اخلاق جمعى جامعه - ایفا مىکند. هرچند وى با این انگاره زمانش همراه بود که مىگفت دین محکوم است که سهم کمترى در زندگى جدید داشته باشد (نظیر وبر)، ولى توجهش کمتر معطوف به بعد انحطاط دین، بلکه بیشتر معطوف به تحولش بود. اگرچه از نظر او ادیان نوعى اصالت دارند و دین دروغین وجود ندارد، ولى الوهیت از نظر او هرگز چیزى فراتر از جامعه تبدیل هیات یافته و نمادین شده نبود. (23)
روش تجربهگرایى دورکیم در باب واقعیت اجتماعى، از امورى است که حتى به جامعهشناسى دینى وى نیز سرایت کرده است، به گونهاى که وى دین را نیز با عینک تجربه مطالعه مىکند. نگرش دورکیم به دین بیشتر کارکردگرایانه با کارکرد مثبت است و بر همین اساس، وى در تحلیل دین، خلط اساسى بین معنا و محتواى نمادهاى دینى و معنا و محتواى کارکردهاى آن کرده است. (24)
بحثهاى دورکیم در باب دین و کارکردهاى آن و نقشى که دین در جوامع دارد، سه مرحله است:
1 بیشترین تحلیلهاى دورکیم درباب مطالعه دینى در باب پیدایش ادیان، به ویژه در جوامع ابتدایى و جایگاه رفیع دین در این جوامع، است.
2- در جوامع جدید، ادیان رو به افول رفته، از صحنه زندگى کنار مىروند.
3- شاهکارى است که دورکیم درباب دین - به اصطلاح آرون - در جوامع امروزى ارائه مىدهد. (25)