ملکیان: این سؤال خالی از نوعی ابهام نیست. برای ابهامزدایی، آن را به این صورت تفسیرمیکنیم که: آیا باوری که ناشی از تجربهی دینی است اعتبار و حجّیت معرفتشناختی دارد؟ و معنای این سؤال این است که: آیا معرفتشناسان، باورِ حاصل از تجربهی دینی را معرفت یا علم تلقّی میکنند یا آن را صِرْفِ یک باور میدانند؟ و چون معرفتشناسان (با صرف نظر از مناقشات کمابیشی که در این باب دارند) معرفت یا علم را به «باور صادق موجَّه» تعریف میکنند، سؤال مذکور به این سؤال ارجاع و تحویل میشود که: آیا معرفتشناسان باور حاصل از تجربهی دینی را دارای دو وصف «صادق» و «موجّه» میدانند یا نه؟ و جواب این سؤال اخیر توقّف تامّ دارد بر اینکه موجّهبودن یک باور را به چه بدانیم. چون درست است که نظرگاه سنّتی موجّهبودن را شرط لازم (و نه کافی) معرفت یا علم میداند و آن را به معنای کافی بودن ادلّه یا شواهدی که شخص برای باورِ خود دارد، میگیرد، امّا طرفداران این نظرگاه در بابِ نحوهی موجّهساختنِ یک باور به راههای گونهگون میروند و لااقلّ به دو گروه عظیمِ مبناگروان (foundationalists) و پیوستگیگروان (coherentists) تقسیم میشوند. بگذریم از اینکه، در برابر نظرگاه سنّتی، نظرگاه وثاقتگروان (reliabilists) هست که هرچند موجّهبودن را شرط لازم معرفت یا علم میداند، ولی آن را به معنای کافی بودن ادلّه یا شواهد نمیگیرد.